دلم گرفتهاست
دلم گرفتهاست
به ایوان میروم و انگشتانم را
بر پوست کشیدهی شب میکشم
چراغهای رابطه تاریکاند
چراغهای رابطه تاریکاند
کسی مرا به آفتاب
معرّفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانیِ گنجشکها نخواهد برد
پرواز را بهخاطر بسپار
پرنده مُردنیست
فروغ فرخزاد
پی نوشت: میخواستم تو را به استکانی چای یا قهوه یا هرچه که دوست داشته باشی دعوت کنم به تنهاییم
گپی بزنیم
غمی تازه کنم برایت
ضجّه ضجّه اشک شوم
چکه چکه آه
اما حیف و صد حیف که بیزارم از دم زدن
حیف و صد حیف که فرصتی نیست برای آب شدن در آفتاب
لعنت به این خاک که میپوشاند
قلب مرا
و به این بهمنی که
دیواری کوتاه تر از مغزم نیافته
و به تمام اتوبوس هاو قطار ها و هواپیما های سریع السیر