از دیشب به فکرت هستم. بگذار بهتر بگویم؛ از دیشب در فکرت هستم. به فکر بودن بار معنایی جالبی ندارد. حداقل در نگاه من بیشتر خودخواهانه و خودنوازانه است تا مهربانانه!
حضور تو و تو همچون جعبه گنج در بسته ای ست که کمتر کسی چون من از درونش آگاه شده. چون جعبه ای ساده و بی آلایه میان انبوهی از جعبه های بزک شده و پر نقش
این آگاهی که اینک با این فاصله های تقلبی و دنیا دیدن های ناخواسته به کمال خود نزدیک شده و مرا چنین منقلب ساخته و به نوشتن واداشته.
حال خوب می دانم روبه روی تو نشستن ، کنار تو قدم زدن و با تو چیزی گفتن انسانی ترین نوع امنیت را برای من به همراه داشته.
بگذار قلم فرسایی نکنم. می خواهم جرات کنم و شعری از مفتون را به تو تقدیم کنم.
ای جان رفیق
اینجا
اگر تنها تو باشی و من
گویی که تمام آن پر از من و توست
و اگر همه باشند و ما هم باشیم
انگار
که ما بدل هایی از خودمان هستیم
در میان آن همه اصل
اینجا من و تو
در میان حرف زدن ها راه می رویم
و دیگران
میان راه رفتن ها حرف می زنند
اگر برای دیگران با تو بودن خوب است
برای من
خوب بودن با تو است ...
مهدی جان ، دوست عزیزم
شاید هیچ وقت معنی حضور را درست نفهمیده باشم ، اما این مدت که نیستی و کمتر میبینمت بهتر درک میکنم حس زیبای کنار تو بودن ، با تو صحبت کردن و متوجه نشدن گذر زمان را
.
.
خواستم کلی فکر کنم تا چیزی بنویسم که شاید بخشی از اظهار لطفت در این متن را جبران کرده باشم ، اما گاها در مکالمه با کسی که برای بودنش ارزش قائلی، سخت گیری برای پیدا کردن جملات مناسب و سرهم کردنشان اصلا ایده خوبی نیست .
باید هرچه را که دلت میگوید بیرون بریزی ،ساده و بی آلایش