شاید برای خیلی ها سوال باشد که چطور میتوان طرفدار تیم ملی کشوری دیگر شد
کشوری که شاید حتی قرار نباشد تا اخر عمر به چشم ببینیمش
به دنیای من قدم بگذارید تا کمی از پاسخ برایتان هذیان کنم!
کوچکتر که بودم دنیایم دنیای شیرینو پرهیاهویی بود
بعدازظهر ها با برادر بزرگترم ، که ازین پس در نوشتارم از او به "استادم" اسم میبرم به کوچه میزدیمو فوتبال بازی میکردیم بقیه روز هم فوتبال را در پلی استیشن وان1 میزدیم
در دنیای حقیقی و بخش اول ماجرا هیچ وقت خوب نبودم و باگ همیشگی تیمی که کاپیتانش در یارکشی برای برابر شدن تعداد بازیکنان دو تیم محکوم به برداشتنم بود بودم ولی در دنیای مجازی و قسمت دوم ماجرا الحق که قوی بودم که این راهم حتی مدیون استادم هستم
یادم می آید در ۵ سالگی در جامی که بین بچه های فامیل برگزار شد به عنوان جوان ترین عضو قهرمان شدم!
قرار بود هفته بعد دایی اینا به اهواز بیایند
کلیّت ماجرا هرچند معمولی بود اما حضور حسین با آن ها مارا به ماجراجویی واداشت چرا که دایی یک دنده تشریف دارند
با مادر صحبت کردیم و ازو خواستیم کاری کند که حسین چند وقتی پیش ما باشد
اخر آن موقع بچه بودیم و همدیگر را دوست داشتیم
مخصوصن که حسین فوتبالش هم حرف نداشت ؛ مثل خودمان!
هر طور که بود حسین پیش ما ماند و تورنومت یک ماهه ما استارت خورد!
روزهای شیرینی که صب تا شبش خلاصه میشد تو جنگ و رقابت جذاب و خیلی از اوقات روانی ما
از همون موقع زودرنج بودم
بعضی وقتا که فکر میکردم حقم باخت نیست و ناجوانمردانه از جام کنار میرفتم دکمه پلی استیشنو میزدمو فرار میکردم
کارم خوب نبود
اما واقعن حقم باخت نبود
شاید من چیزاییو میدیدم که چشم برنده رو اونا بسته بود
بگذریم
همین موقع ها بود که جام جهانی ۲۰۰۶ شروع شد
از همون موقع ها ما هم تو بازی تیمای ملیو می گرفتیم
من و استادم فرانسه
حسینم ایتالیا
جاما و مسابقات تدارکاتی ما سه تا همزمان با جام جهانی پیش میرفت
تند و تند "بدون اغراق با سرعت ۳x" گذشت تا به بازی فینال رسیدیم
مادر کنارمون نشسته بودو باهامون بازیو نگاه میکرد تا یه وقت درگیری پیش نیاد
فضای فقط به اضافه شدن یه موج مکزیکی و کمی سرو صدا با ورزشگاه المپیک برلین برابری میکرد.
زیدان اخراج شد
نه
این تلخ ترین اتفاق ممکن بود
تلخ تر از قهرمان نشدن فرانسه
حتی تلخ تر از نردیک شدن به آخرین روزهای حضور حسین
۱۲۰ دیقه برعکس یک ماه قبل تقریبن ۳۶۰ دیقه طول کشیده بود و حالا ضربات بی رحم و سخیف پنالتی باید قهرمان رو مشخص میکرد
پنالتی دوم فرانسه رو باید ترزگه میزد
توپو محکم شلیک کرد به بخش اینفریور تیر افقی
اون چند ثانیه مقدار زیادی از عشق و شور کودکی منو دزدید
حسین خوشحالو سرمست از قهرمانی بود و پایان ماجراجویی ما به ماتم ختم شده بود
راستش را بگویم
از آن موقع فوتبال دیگر برای من آن قبلی نشد
آخر میدانید
اینجا دیگر نگاه نمیکنند چه تعداد توپ به تیر زدینو چقدر مالکیت داشتین درست مثل زندگی خودمان
و آخرش هم یک عده سرمستو شاد از زمین بیرون می آیندو به سمت خانواده هایشان پرتاب میشند
و عده ای شرمسار از باخت
همان هایی که شاید اگر نیروهای امنیتی اجازه میدادند ساعت و روز ها و ماه ها همان جا روی همان چمن آه میکشیدند
روز ها به سرعت گذشت
جام ها آمدندو رفتند
کم کم کمتر وقت پیدا میکردم تا PES بازی کنم و حالا دیگر لب تاپ را بعد باخت به استادم خاموش نمیکردم و دیگر بچه های فامیل نبودند تا جام برگزار کنیم
دیشب بعد از ۱۲ سال دوباره تیم محبوبم در فینال بود
کمی با آنتن تلویزیون ور رفتم ولی به قول پدر آنجا نقطه کور است 
حالا حتی دیگر آنقدری شوق نداشتم که بیشتر با آنتن کلنجار بروم
اصلن جدیدن اینگونه است
دیگر سمج نیستم
تلویزیون را خاموش کردم و لا به لای کارهای نرم افزاریم گه گاه نتیجه را چک میکردم
بازی تمام شد و ما قهرمان شدیم
فرانسه معشوق قدیمی من این بار بعد ۱۲ سال در فینال پیروز شد
اما حالا دیگر کسی اینجا نیست تا با هم جشن شادی بگیریم
استادم کلاس دارد
از حسین خیلی وقت است خبری ندارم
حتی مادر که همه فینال های جام های جهانی را شانه به شانه هم بودیم حالا به خرید رفته
خودم هم خیلی وقت است پا به سرزمین بی تفاوتی نهاده ام
مدت هاست طرفدار تیم هاییم که اسم و رسمی ندارند و عقبند و با تمام توان می خواهند در لحظات آخر به بازی برگردند
معشوق من حالا بر بلنداس
اما من ۱۲ سال پیش میخواستمش
حالا کمی دیر شده است جانا

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتیو هر چه بود گذشت!