"عشق نجات دادن غریقیست که دیگر هیچ کس به نجات دادنش امیدی ندارد 

عشق رجعت به آغاز آغاز است 

به همان لبخند

همان نگاه 

همان طعم

اما نه خاطره آنها خود آنها"

14 فروردین سالروز ظهور نگارنده عشق ادب فارسی نادر ابراهیمی است. به همین بهانه میخواهم کمی از عشق بنویسم.

بدک نمی شود از عشق نیز دم بزنیم

کمی حوالی عاشق شدن قدم بزنیم 

همیشه رونق بازار زائری سکه ست

بیا برای دل خسته مان حرم بزنیم

رها کنیم غم نان و فقر مردم را

فقط برای دل خویشتن قلم بزنیم

پرنده ای که در این سطرها مجالش نیست

نوشت رابطه مان را بیا به هم بزنیم

هاینریش بل در کتاب نان سال های جوانی تعبیری از عشق دارد که به محض رسیدنم به شیراز برایتان مینویسمش

سیمین دانشور در جایی میگوید کاش عشق زمانی به سراغ آدم بیاید که آدم کاری برای خودش کرده باشد

کتابی نوشته باشد 

اختراعی داشته باشد

اما حیف که این طور نیست

این گفتاردر عصر چاپارها سفر جاودانگیش را شروع می کند و میرسد به عصر حاضر که شاید رئال ترین گفتار در باب عشق باشد. جوان ها در خانه فامیل و کتابخانه و کوچه بازار و دانشگاه دل می بندند و هنوز هیچ نشده و ول معطل همه چیزشان را میگذارند پای "عشق"

نمی دانم

شاید اصلن عشق دقیقن برای همین سن و سال باشد اما انسان دنیای امروز دارد به سمتی میرود که درست مثل ماس ماسک درون جیبش ماشینی شود با برنامه نویسی مدرنیته!

حال دیگر آن اکسیری که حیات می بخشد در دید عامه تبدیل به دونی شده به قدری که هر که سمت آن میرود را از چشمشان می اندازد.

به راستی در میان این همه آموزش و توسعه چرا هیچ کتاب درسی و کورس آموزشی به عشق اختصاص نمی یابد.

رسالت خود میدانم که از باب منطق گریزی چند به مدل های ذهنی غالب به عشاق هم دوره ام بزنم. این روز ها خیلی ها عاشق می شوند و در غم فراغ می سوزند. غالبن وصالی هم در کار نخواهد بود. بالاخره و مع الاسف روزی باید به معشوق راز ناگفته را بگوید "تازه اگر معشوق از دیده های عاشق خبردار نگردد" . تجربه به من می گوید خیلی وقت ها خوب معشوق حال عاشق را نمیفهمد. تازه اگر بفهمد هم کاری از دستش بر نمی آید. میدانم برای من کمی زود است اینگونه با ذره بین منطق به این ماجرا نگریستن اما حقیقت همین است. ما غالبن کاسه کوزه ها را سر معشوق بی رحم می اندازیم و خودمان را هم سرزنش میکنیم که چرا عاشقش شده ایم اماحقیقت این است که نه ما از برای این عاشقی گناهکاریم و نه او مقصر این فراغ؛ به قول پدرم یادت باشد که تا شقایق هست زندگی باید کرد.

و در آخر یادمان نرود همونطور که نادر در کتاب یک عاشقانه ی آرامش میگوید:

"عاشق فریاد نمیزند؛ عاشق زمزمه میکند."


پی نوشت: برای پیشگیری از گزاف گویی آخر متن را به اتمام رساندم.