حواس پرتی ها همیشه مدهوش کننده نیستند چونان
از دیشب به فکرت هستم. بگذار بهتر بگویم؛ از دیشب در فکرت هستم. به فکر بودن بار معنایی جالبی ندارد. حداقل در نگاه من بیشتر خودخواهانه و خودنوازانه است تا مهربانانه!
سلام
حالت خوب است عزیز
روزهای زیادی است که با خودم کلنجار میروم. کلنجار میروم که بنویسم. از الم هایم از ترس ها و درد هایم.
بیش نوشت : تقریبن چهل روز پیش بود که با خواندن کارت ملی | اسنپ| خطر داشته های ناچیز آقا معلم "که ازین به بعد اینجا هم اساعه ادب میکنم و محمدرضا صداش میزنم" من هم دفترچه کوچیکی رو از کتابخانه استادم کش رفتم و در اون ذهن مشغولی ها یا چیز هایی رو که میدیدم و میخواستم دربارشون بنویسم رو یادداشت کنم تا اینجوری چشمم مصداق های اون رو بهتر ببینه و ذهنم رویداد هارو سودهی شده حلاجی کنه و در نهایت کمی آروم بگیرم . الان آخرین ساعت تابستونه و من هم به همین مناسبت تصمیم گرفتم موضوع صفحه اولم رو برای نوشتن انتخاب کنم. جایی که نوشته "من و پدرم"
پیش نوشت: امروز که وبلاگم را باز کردم متوجه شدم که اولین مطلبم را اینجا 25 تیرماه 97 بارگذاری کردم. اما من همیشه فکر میکردم اولین مطلبم مربوط به مرداد ماه است. پس امروز ناگزیر یک ماه از اولین سالروزی چاردیواری من میگذرد.
سیزده ماه پیش درست در همین ساعات