من در این تاریکی

فکر یک بره ی روشن هستم

که بیاید علف خستگیم را بچرد


من در این تاریکی

امتداد تر بازوهایم را

زیر بارانی میبینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد


من در این تاریکی

در گشودم به چمن های قدیم

به طلایی هایی ، که به دیوار اساطیر تموشا کردیم


من در این تاریکی

ریشه هارا دیدم

و برای بته ی نورس مرگ ، آب را معنی کردیم


سهراب سپهریِ جان


پی نوشت ۱ :

عزیزِ من

پرم از نوشتن

چه کنم که جوهر قلمم خشک است

نگاه  کن مرا

نگاه تو زیباست

نگاه تو امید روزهای تاریکی تا هست!

نگاه کن مرا

نمیدانم

شاید

جوهرم

در مردمک های سیاهت جا مانده


پی نوشت ۲ :

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر

کاش که همسایه ما میشدی

مایه ی آسایه ی ما میشدی