بد بختیمان از آنجا شروع شد که دو ساحتى بودن خلقتمان را بى شرمانه به سخره گرفتیم

هر چه از جلوى آن دو نرگس گران بها رد شد را کردیم صنما ، نگارا و امثالهم ! بى شرمانه هر لحظه بد بختیمان از آنجا شروع شد که دو ساحتى بودن خلقتمان را بى شرمانه به سخره گرفتیم

هر چه از جلوى آن دو نرگس گران بها رد شد را کردیم صنما ، نگارا و امثالهم ! بى شرمانه هر لحظه که دو چیز در این دو وجب خاک بالا پایین شد گفتیم : جانم به قربانت پس نمى آیى چرا ؟! و شروع کردیم به شعر و شعر خوانى ! چه محفل ها که گرفتیم ! چه گرم گرم نیکوتین ها که به خورد این دو وجب خاک دادیم ! چه بیت بیت خزعبلات ( گر چه زیبا! ) نوشتیم تا بلکه صنما التفاتى بنماید و بگوییم : تا تو التفات میکنى کار من آه کردن است!


آخر سر هم که از فراق نگار عزیز تر از جان ثمرى حاصل نگشته جز چهار تا خط موازى بد قواره بر روى جبین ! در حالى که در اتاق خود در کنجى عزلت گزیده ایم ، به افق خیره شده و هنوز گوشه اون ٢ وجب خاک یکم جا پیدا کرده تا گرم گرم نیکوتین اضاف کنیم ، ناگهان صداى در اتاق غژ غژ کنان باز مى شود !


آرى ، آمدى جانم به قربانت ولى حالا چرا ...

صنما از راه میرسد ، نگارا از راه میرسد ...

اما این کجا و آن کجا!

ننه است ، آمده ته سیگار هارو جمع کند !


از این جا به بعد شعر خوانى آزاد است ! گرم گرم که چه عرض کنم ! کیلو کیلو نیکوتین باید ریخت تو ٢ وجب خاک ! کیلو کیلو باید گریست !

گریست به حال خود که سال ها آب در کوزه بود و ما تشنه روان مى گشتیم

گریست به حال خود که این چنین ساحت روحانى وجود خویش را بازیچه مشتى ادا و اطوار جسمانى کردیم !


تو میمانى و ننه جان و همان جا سیگار عتیقه !



اما اینبار هر وقت کلمه عشق بر زبانت جارى شد تنت خواهد لرزید ! که واى بر من که ساحت جسمانى را تفسیر واژه عشق کردم ... 


“ بودى جانم به قربانت ، ولى من چرا نبودم ؟! “



به قلم غرّنده امیررضا صباحی زاده جان!


پی نوشت : میخواستم در اولین فرصت به لجن کشیدن واژه های بزرگ تاریخ و در راس آنان "عشق" را تلنگری بزنم تا امشب که Sbz عزیز جان این نوشته را برایم فرستاد.

کسانی که مرا بشناسند میدانند که کمتر از واژه "بی نظیر" بهره میکشم اما این نوشته حقیقتن بی نظیر بود.