چاردیواری من

نبض مدام قلم خاصیت هست هاست

حواس پرتی

حواس پرتی ها همیشه مدهوش کننده نیستند چونان

۰ نظر

تاریخچه ای مختصر

روز ها

۲ نظر

برای یک دوست

از دیشب به فکرت هستم. بگذار بهتر بگویم؛ از دیشب در فکرت هستم. به فکر بودن بار معنایی جالبی ندارد. حداقل در نگاه من بیشتر خودخواهانه و خودنوازانه است تا مهربانانه!

۲ نظر

برای فراموش کردن(۱)

شبی دیگر ست. ساعت ها در عین هیچ نکردن به هر آنچه گذشته فکر می کنم. آنچه نباید اتفاق بیافتد باز اتفاق می افتد. شاید اصلن نباید به گذشته فکر کنم. شاید باید سراغش را در دوباره خواب دیروزم بگیرم. شاید باید ریشه ای تر به ماجرا نگاه کنم. شاید باید درس حمایت اجتماعی را جدی تر بگیرم. شاید باید به کل خودم را انکار کنم. این شاید ها اما یک به یک کنار می روند چرا که تنها چیزی که از من بر می آید نوشتن است. نوشتن و نوشتن و نوشتن...

۶ نظر

شروعی دوباره

سلام

حالت خوب است عزیز

روزهای زیادی است که با خودم کلنجار میروم. کلنجار میروم که بنویسم. از الم هایم از ترس ها و درد هایم.

۷ نظر

در ستایش یک مرد| در سوگ یک رابطه- به بهانه ی ماه مهر

بیش نوشت : تقریبن چهل روز پیش بود که با خواندن  کارت ملی | اسنپ| خطر داشته های ناچیز آقا معلم "که ازین به بعد اینجا هم اساعه ادب میکنم و محمدرضا صداش میزنم" من هم دفترچه کوچیکی رو از کتابخانه استادم کش رفتم و در اون ذهن مشغولی ها یا چیز هایی رو که میدیدم و میخواستم دربارشون بنویسم رو یادداشت کنم تا اینجوری چشمم مصداق های اون رو بهتر ببینه و ذهنم رویداد هارو سودهی شده حلاجی کنه و در نهایت کمی آروم بگیرم . الان آخرین ساعت تابستونه و من هم به همین مناسبت تصمیم گرفتم موضوع صفحه اولم رو برای نوشتن انتخاب کنم. جایی که نوشته "من و پدرم"

۵ نظر

به بهانه سالروز "اشتباهی" چاردیواری من

پیش نوشت: امروز که وبلاگم را باز کردم متوجه شدم که اولین مطلبم را اینجا 25 تیرماه 97 بارگذاری کردم. اما من همیشه فکر میکردم اولین مطلبم مربوط به مرداد ماه است. پس امروز ناگزیر یک ماه از اولین سالروزی چاردیواری من میگذرد.

سیزده ماه پیش درست در همین ساعات

۵ نظر

بنویس همچون خدا




بنویس
بنویس و هراس مدار از آن که غلط می افتد
بنویس و پاک کن
همچون خدا که هزاران سال است می نویسد و پاک میکند
و ما هنوز مانده ایم در انتظار پاک شدن و بر خود می لرزیم

۲ نظر

همه می شویم

نامه ای خواهم نوشت برای همه کس
وقت آنست که اعتراف کنم
به مثلتان بودن

۲ نظر

بعد از مستی

کسی جز تو از دردهای درون من آگاه نیست
کسی جز تو چون تو برای زمانه بزنگاه نیست
کجاست 
ای یار
آغوش تو؟!
۱ نظر