می خواهم از مدخل "یادگیری" گریزی به سیستم آموزش پزشکیمان بزنم .
شاید هیچ جای دیگری اصطلاح "crystalyzed learning" و "segmental learning" به گوشتان نخورده باشد ؛ چرا که اینها اصطلاحات علمی نیستند و در حیطه "cognitive science" بررسی میشوند .

امروز ما با انفجار مهیبی از اطلاعات رو به رو ایم.
فرقی نمیکند کارمند شهرداری باشیم یا مغازه دار ؛
دانشجوی هنرهای زیبایی باشیم یا مشغول به تحصیل طبابت .
صبحمان را با خواندن خبر آلودگی چند برابر حد مجازی هوا از کانال x آغاز میکنیم.
عصر کانال p خبر میدهد فلان گونه پلنگ که مختص این مرز و بوم است دارد منقرض میشود.
شبمان هم احتمالن با گزارش معمول سقوط شاخص داو جونز و تمام شاخص های معتبر دنیا که خوشبختانه یا شوربختانه!!! هر روزه رو به افولند و سرمایه داران آنور آبیشان هر روز دارند بدبخت تر میشوند به پایان میرسد.
این نشخوار اطلاعات پراکنده همان "segmental learning" یا آموزش قطعه ای هست. در مقابل این نوع یادگیری "crystalyzed learning" یا به عبارتی یادگیری بلورین قرار میگیرد.
"Crystalyzed learning"  به عبارتی هنر چینش بلورین دانش و اطلاعات است. آقا معلم "که از این پس نماد محمدرضا شعبانعلی عزیز خواهد بود" از ساخت پازل مثال میزند . احتمالن پازل سازهای حرفه ای که پازل چهارهزارتکه یا حتی بیشتر میسازند را دیده باشید ؛ آنها ابتدا به تصویر کلی نگاه میکنند و بعد قطعاتی که رنگ و طرحشان به هم نزدیک تر است را کنار هم میچینند . طبعن مدت زیادی طول میکشد تا پازل تکمیل شود اما با تکمیلش ساخته دست و فکر خود را قاب میگیرند و جایی در چاردیواری خود آویزانش میکنند . اینها به تدریج و به صورت ضمنی اطلاعات روزمره و دانش تخصصی خود را نیز پازلی میکنند.
سیستم آموزش پزشکی ما اما تنها قطعه های ناجوری ارائه میدهد که خروجی مخاطبانش بعد از ۷ سال تکاپو تنها میزی با قطعاتی که به بدترین شکل ممکن روی میز پخشند است.
سیستم اطلاعات را به سنتی ترین شکل ممکن به آشفته ترین و بروزترین نسل آدمی منتقل میکند ؛ درست مثل قطاری باستانی که با سوزاندن زغال سنگ داعیه برابری با قطارهای سریع السیر را دارد .
جوانانی پرتلاش که حال مصدر "جوییدن" جایگزین "آموختن" شان شده سرمستو شاد به دانشگاه پا میگذارند و کاوییدن و یافتن را جست و جو میکنند
اساتید و مدیران نه چندان عزیز اما که با فیلترهای زنگ زده وارد چرخه آموزش شده اند آن ها را مجبور به نشخوار اطلاعات گاهن تاریخ مصرف گذشته میکنند و هی میزنند توی سرشان که توی دانشجوی پزشکی باید فقط درس بخوانی .
نتیجتن این نهال های نوپا  به زودی به تراژیک ترین شکل ممکن وارد چرخه استیصال و افسردگی و بی هویتی میشوند .
ما تقریبن همه سال امتحان داریم . دروسی بی ربط که نمیدانم کارکردشان چیست! حجم زیادی از اطلاعات که دانشجو را عاصی میکنند . این دقیقن مفهوم یادگیری قطعه ای است.
حالا که به اینجای بحث رسیده ایم لازم است بدانید که اصلن چیزی به اسم  "segmental learning" نداریم و یادگیری فقط کریستالی است . و به تقریب مناسبی میتوان گفت برای انسان معاصر آموزش مستقیم هم رفته رفته بیش از پیش رنگ میبازد .

آیا میتوان کاری کرد؟
در این کارزار واقعن نمیتوانم تصور کنم بتوان کاری کرد
مسئله اسف ناک تر این است که مقتولان این سیستم خود فرزندان خلف آنند و با چشم های نابینا و مغزهای بسته به خوبی به چرخ دنده های آن افزوده شده اند .
در این جا جا دارد شمارا به دیدن عکسی جذاب و مضحک دعوت کنم

که به نظر اگر این اراجیف در پس زمینه عکس نبود بیشتر میشد از عریانی پاییزانه شاخه های درخت و برگ های زردش لذت برد



ادامه دارد...


پی نوشت : این متن قرار بود در نشریه ای که سردبیرش بودم منتشر شود اما اینجا منتشرش کردم و دیگر نشریه ای در کار نخواهد بود و به طبع خیلی بی پرواتر شده هرچند سعی زیادی کردم که هزل نامه نشه!!!

حال بعد از این همه تجربه در محیط موهوم دانشگاهی انقدر آموخته ام که نتوانم با هر کسی سر یک میز بنشینم

من کسانی میخواهم با قلب های تپنده

با گوش های شنوا

و اذهانی باز و روشن

به امید آن روز...