سلام مادر
سلام از راه دور
میخواهم در این سکوت و تاریکی که با کمی نور زرد لطیف شده برایت بنویسم
بگویمت چه بی تابانه میخواهمت
چقدر زود دلتنگت شدم
تو گویی بیشتر بودنت عطشم را دوچندان کرده
اخص حال که بیشتر میدانیَم
اخص در  این آذر لعنتی که زود شب میشود
سرد هم شده
حال که میدانی شوریده حالیم را
حال که معشوق را خوب میشناسی
راستی
نگفتمت
فراموش کردم
بانوجان
من حتی در "او" تو را میجویم
زیبایی ات را همسان سازی میکنم
رویای تویی در او را میپرورم
آن عکست را یادت هست که کنار خاله معصومه بودی "که حقیقتن آن موقع عروسکی جاندار بوده!"
یک پیراهن سفید و دامنی مشکی به تن داری
چقدر دوستش دارم
انگار که دریچه ای از قلبم را دیواره شده
مدت هاست از گزاف بیزارم
مختصر بگویمت و رک
آنی که میخواهی نیستم
من منم
دست پرورده ی تو
که خوشا دست پروردگیت
همانی که برایش لالایی میخواندی
یادت هست عزیز
: لالا لالا گل پونه...
چقدر زیبا بود
چقدر خوب میخواندی
از خاطرات کلی برایم مانده
یادت هست فینال های جام جهانی را
تو هیچ وقت فوتبال نمیدیدی
اما من میخواستم باشی
در کنارم
و بودی
مینشستیو شیرینیش را دو چمدان میکردی
آغوش تو گرم ترین ملحفه ی دنیای من بود و چه عبث به دنبال همتایش گشتن!
امروز اما
اینجا
هوا از آن روزها خیلی سردتر است
و تو نیستی
و تو دلخوری
همه ی این به فدای یک تار مویت عزیز
اما دلخوریت سوزی دارد که تاب تحملش از من خارج است
میدانم هنوز آنقدر مهربانی
آنقدر اشکت دم مشکت هست
که ببخشیم
و بگذری
از خطایم
گاهی گذشتن خوب است
گاهی برخی خطاها نیازند عزیز
آخر میدانی
من از تبار غربتم
از آرزوهای محال
این روزها در پی رشدم
آرزو های محالم را دارم در صندوقچه خاطرات دفن میکنم
دستاویزم شده دیگر
بگذر عزیز
بگذر و بگذار این غلظت تنهایی "که خوشترین است" را رقیق کنم
آرام شوم
و بیاموزم
و روز به روز بیشتر حسّت کنم
روز به روز زیباتر شوی مرا
و روز به روز نیمه پر لیوان پر تر شود
ای معشوق ازلی
تا همیشه
همینقدر زیبا بمان




مهدی
نهم آذر ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت


پی نوشت : بی زودی نامه ای برای پدرم ، نیز ، خواهم نوشت