یکّی بودُ یکِی نبود یه قصه‌س
اما همه قصه ها مثلِ هم نیس
قصه ی من ، قصه ی من میدونم
قصه ای که دلت می خواد بگم نیس

قصه ی من یه قصه ی خالیه

خالی تر از دستای پیرُ خالی

قصه ی من واقعیه ، گم میشه
میون این قصه های خیالی

قصه ی من زندگی خودِ توست
تو که پر از حرفی وُ بی صدایی
تو که تو  این غربتِ بی نشونه
نمیدونی کی هستیُ کجایی

یکّی بودُ یکِی نبود یه قصه‌س
اما همه قصه ها مثلِ هم نیس
قصه ی من ، قصه ی من میدونم
قصه ای که دلت می خواد بگم نیس

"محمدعلی بهمنی"

راست میگوید
قصه اش آنی که میخواهی نیست
قشنگ مثل آنهایی که مامان برایت میخواند
مثل آنهایی که خواب میبردت
نیست
از کنار سلمانی میگذرد
ایمان مثل همیشه سرش خلوت است
خوبیش هم همین است
همیشه هست
کارش هم درست
کمتر از بقیه هم ورّاجی میکند.

-فریبرز : حالم این روز ها حال خوبی نیست
مثل حال عقاب بی پرواز
مثل حال ژکوند بی لبخند
مثل احوال تار بی شهناز
نمیدانم چه کنم. خیلی خیلی خسته ام. زنگ های مادرم ویران کننده ترین درد هر روزه ام است. وقتی میگویمش "خداروشکر همه چیز خوبه شما خوبین؟" و تلخ تر آنکه میگوید تو خوب باشی ما خوبیم
میداند انگار
نمیدانم
شاید هم نمیداند.

به خانه میرسد
کلید را میچرخاند
آب گرم کن خراب شده
آب همه جا را گرفته
سبد لباس ها هم پر شده

-زانکو : دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست
این چندمین شب است که خوابم نبرده است
نمیدانستم
نمیفهمیدم
ما فقط دوست هم بودیم
دوستان جانی
حالمان پیش هم بد نمیشد باشد
فکرش را نمیکردم
از وقتی نیست
بگذریم
"Let her go" رو نذار لطفن
اذیت میشوم.

لباس هایش را درون لباسشویی می اندازد
مایع لباسشویی میریزد
بویش خوب است
بهتر ازین عطرهای گرانقیمتی که پر میکنیدتان

روی دور ۳۰ دقیقه ای میگذاردش با ۸۰۰ بار گردشو آب ۴۰ درجه مثل همیشه

ماندانا : مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستان غبار آلود و دود
یا خزانی خالی از فریاد و شور
سر و سامان گرفته ام
آنچه میخواستم رودوار دارد جمع میشود در کوزه ام
میخواهم زودتر همه چیز تمام شود اما
بس خسته ام
بگذار بگویند باخت
تاب نیاورد
اصلن مگر باختن بد است؟!

جاروبرقی را روشن میکند
کارش تمام که میشود نگاهش به تابلو کوچک نوید می افتد
"ای جانی" در دل گویان روانه میشود
با آستینش خاکش را میگیرد

کیارخ : از هر آنچه که هست بیزاری
از هر آنچه که نیست دلگیری
از زمان و زبان گریخته ای
مثل دیوانه های زنجیری
: سلام بابا خوبم ممنون شما خوب هستین
فردا برمیگردم
نه حالا بت میگم
هستم فعلن تا یه ۳ ماه دیگه پیشتون میمونم
حالا بت میگم جریانشو شارژم داره تموم میشه.
قطع میکند از عمد
قلبش کوچکو سفت به اندازه مشت یک کودک
با خود میگوید کاش لورازپام ها کار را تمام کرده بود.

لباس هارا پهن میکند

به اتاق میرود
نامرتب است
کتاب را از روی میز برمیدارد
میرود روی مبل منفرد مینشیند.

سیمین : زندگی رسم خوشایندیست
زندگی بال و پری دارد به وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه ی عشق
این چند وقت خیلی خوش میگذرد
نقاشی های نیمه کاره را تمام کردم
درس هم بد نیست میخوانم
آن که دیگر مثل علائم حیاتی شده
همیشه هست
هفته دیگر میروم شهرم
تو خوبی؟

باران هنوز میبارد
چه شب شعری شده
شعرها را یک به یک ذوب میشود
میرسد به این بیت حسین منزوی
"با منی و تصویرت ، در صف تداعی ها
اختتام پیش از خواب ، افتتاح بیداریست"
به سمت در میرود
در را باز میکند
باز هم کسی نیست

شب شده
قصه خواب میرود.

قصه ما به سر رسید
و کلاغ مثل همیشه در همین نزدیکی کمین کرده
و این بار
پایین رفتیم دوغ بود
بالا اومدیم ماست بود
قصه ی ما راست بود.


پی نوشت : اشعار از :
یغما گلرویی
سید مهدی موسوی
فروغ فرخزاد
سهراب سپهری