اگرچه نزد شما تشنه ی سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم


دلم برای خودم تنگ میشود آری:

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم


نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر آنچه شیفته تر از پیِ شدن بودم


چگونه شرح دهم عمق خستگی هارا

اشاره ای کنم : انگار کوه کَن بودم


من آن زُلال پرستم در آب گند زمان

که فکر صافی آبی چنان لجن بودم


غریب بودم و گشتم غریب تر اما :

دلم خوش است که در غربت وطن بودم


شعری از "محمدعلی بهمنی"

منتشر شده در سال ۱۳۶۹

سال تولد خواهرم!


پی نوشت : چه چیز میتواند خوش تر باشد مرا ازین دیوان که استادم آورده

کتاب را باز کردم و به یاد ۲ سال پیش ورق زدم

چاپ سال ۹۲ است

آن موقع ۲۸ هزار تومان بوده

خدا میداند الان چقدر است!

خیلی زود رسیدم به این غزل زیبا


پی نوشت ۲ : شبت تا سحر خوش

بعدش دیگر ربطی به من ندارد

دوستت دارم هر کسی که باشی